حسین من کوفه نیا / زمزمه عرفه و مسلمیه
تنگ غروب عرفه غم تو دلم پا می گیره
دلم هوایی می شه و بونة آقا می گیره
این روزایی که دم به دم غریبی رو حس می کنم
با گریه یاد غربت عزیز نرگس می کنم
تا که بیای تو از سفر تا که ببینی حالمو
نذر نگاهت می کنم این اشکای زلالمو
میون طوفان غمت شکسته بال و پر من
کاشکی بیای پا بذاری به روی چشم تر من
کوچه رو صبح جمعه ها هم نفس بوی گلاب
با مژه جارو می زنیم با اشکامون می پاشیم آب
کاشکی بیای و سوغاتی برام بیاری بوی سیب
یا که یه مهر و تسبیح از تربت ارباب غریب
کاشکی بیای برامون از تشنگی و آب بخونی
بیای رو منبر بشینی روضة ارباب بخونی
مسلمیه دم بگیری با گریه و شور و نوا
بیای و با هم بخونیم «حسین من کوفه نیا»
کوفه نیا که اینجاها قحطی آبه به خدا
حرمله چشم انتظار طفل ربابه به خدا
اینجا تموم مردمش تشنة خون لاله اند
با کعب نی منتظر رقیة سه ساله اند
همه با فکر انتقام روز می کنن شباشونو
نعلای تازه می زنن تموم مرکباشونو
رو خاک گرم کربلا سه روز می مونه پیکرت
خورشید نیزه ها می شه اینجا سر مطهرت