باید گذشت از این دنیا به آسانی / زمزمه
حال و هوای شهر دلتنگ و دلگیر است
از کوچههای شهر دیگر دلم سیر است
تا کی ببارد این چشمان بارانی؟
تا کی پریشانی؟ تا کی پریشانی؟
بوی بهشت آمد شد موسم پرواز
رفتند یارانم تا آسمانها باز
شد سهم من اما چشمی به در مانده
اینجا پرستویی بیبال و پر مانده
باشم گرفتارِ نَفْس و هَوَس تا کی؟
بیبال و پر ماندن کنج قفس تا کی؟
سیّارهی رنج است، بی ماه و بی باران
دنیای ما بعد از آوینی و چمران
سنگر به سنگر بود هر شب چراغانی
مهران و سوسنگرد، مجنون و شرهانی
خاک دوکوهه شد با آسمان مأنوس
میبارد از این خاک «یا نور و یا قدّوس»
خاک طلائیه شور و نوا دارد
عطر خوش سیبِ کربوبلا دارد
میشد شلمچه مست از عطر و بوی یاس
هر تشنهلب وقتی میگفت یا عباس
دستی رها از تن، چشمی پر از خون شد
در وادی عشاق، این عقل مجنون شد
در سینهها شور و شوقِ حسینی بود
جانها همه نذرِ راه خمینی بود
هم بینشان بودند هم بینشان رفتند
آن آسمانیها تا آسمان رفتند
شد کربلا برپا، خوب امتحان دادند
در روز عاشورا لبتشنه جان دادند
از خونشان خاکِ میهن چه رنگین است
بر دوش ما اما این بارِ سنگین است
باید گذشت از تن، باید گذشت از جان
هم در رهِ مکتب، هم در رهِ قرآن
بوی قفس دارد هر جای این دنیا
نه جای ماندن نیست دنیا برای ما
امشب قیامت کن ای چشم بارانی
«باید گذشت از این دنیا به آسانی»...